در سایه سار بید

از متن کتاب

بدون ترس همه گوشه ها را نگاه می کند. به دبه های ترشی که می رسد یک لحظه مکث می کند. دمی عمیق می گیرد و عقب عقب می رود، پشت به دبه ها می نشیند روی زمین. نفسم بند آمده و دلم برای عروسک کوچکم می سوزد که با چشمان تیله ایش خیره نگاهم می کند.
اندکی که می گذرد سرم را بلند می کنم و می بینم با لبخندی که تنها از نیمرخش پیداست، چشمانش را بسته و دستانش را قلاب پاهایش کرده. یکباره به حرف می آید و‌صدای رسایش تمام فضای زیرزمین را پر می کند:
-فقط دختر کوچولوها وقتی غصه بخورن، فرار می کنن و قایم میشن.
نفسم را آرام بیرون می دهم، آرام بلند می شوم و دست عروسکم را می گیرم و پشت سرم می کشم. نزدیکش که می شوم اشکهایم را پاک می کنم:
-من گم شدم، مثلا.
با محبتی که صدها ستاره را در چشمانش ریخته، نگاهم می کند. دست می اندازد و بغلم می کند، می نشاندم کنارش و دستهای کوچکم را در دستان بزرگش می گیرد:
-تو گم شدی و من پیدات کردم، چون من هیچ وقت گمت نمی کنم ابری فسقلی.

دانلود